ترانه ی زندگی
نگران فردایت نباش،خدای دیروز و امروزت فردا هم هست...فردایت قشنگ
|
|
دقت کردین وقتی از زندگی یکی میای بیرون
از فرداش خودش روز به روز, رو فُرم تر و خوشگلتر میشه
باباش روز به روز پولدارتر و ...
مث اینکه این وسط فقط تو جلو پیشرفت کل خانواده شون رو گرفته بودی؟!
واقعا چرا اخههه اصلا اشكاي آدم رو در مياره
نازنینم چه دعا بهتر از این خنده ات از ته دل گریه ات از سر شوق نبود هیچ غروبت غمگین روز عشق مبارک
دستهای کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی میرسد و التماس میکند آقا "دعا" میخری؟ و ... حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند و برای فرج آقا دعا می کند...!
ادامه مطلب...
خدایا ؛ کسی را که قسمت کس دیگریست، سر راهمان قرار نده... تا شبهای دلتنگیش برای ما باشد و روزهای خوشش برای دیگری...
زیبایی عشق به سکوته نه فریاد. زیبایی عشق به تحمله نه خرد شدن و فرو ریختن . عشق خیالی ست که اگه به واقعیت برسه دیگه طعم شیرینشو از دست می ده. عشق یه کویره که عاشق تشنه با رویای سراب معشوق قدم به جلو میذاره . عشق راه ناهمواریه که وقتی ازش گذشتی و تمام سختی ها رو پشت سر گذاشتی می رسی به جایی که اصلا تصور نمی کردی آخرش این باشه، مثل کسی که از کوهی بالا می ره به امید اینکه ببینه پشت اون کوه چیه؟ لذتش فقط امید و رویای رسیدن به اون بالاست،وقتی رسیدی می بینی هیچی پشت کوه نبوده ونیست،نا امید و خسته می شینی به این همه راهی که اومدی فکر می کنی،البته اگه بین راه سقوط نکنی .عشق سخن گفتن با نگاهه. عشق امید به رسیدن و ترس از نرسیدنه.
تقدیم با عشقتقدیم به عشق این خانم انگلیسی با تست کردن مزه ی بستنی های شرکت های مختلف بستنی سازی در اروپا و آمریکا عنوان خوشمزه ترین شغل دنیا را به خود اختصاص داده است. به گزارش ایران ناز خانم لوسی توبین 30 ساله که نزدیک به دو سال است در شرکتی با نام تسکو نقش یک خریدار بستنی را ایفا میکند.
ادامه ی مطلب...
ادامه مطلب... در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند . ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد . ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟ مرد بسادگی جواب داد : |
تبادل لینک هوشمند قالب های نازترین جوک و اس ام اس زیباترین سایت ایرانی جدید ترین سایت عکس نازترین عکسهای ایرانی بهترین سرویس وبلاگ دهی وبلاگ دهی LoxBlog.Com |